من الغریب الی الحبیب

بخوان برای دل تنگم ...من الغریب الی الحبیب...

پیام های کوتاه
  • ۳۱ تیر ۹۳ , ۱۲:۴۰
    ...
  • ۲۷ تیر ۹۳ , ۱۱:۲۶
    من..
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۹۳/۰۴/۳۱
    ...
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۳/۰۴/۳۱
    ...
پیوندهای روزانه

درد و دلی در مورد ‹‹چ››

پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۱۱ ب.ظ

فیلم چ یک فیلم بود اما نقد آن منحصر در یک نقد نمیشود، چرا که برای من حاتمی‌کیا فقط یک کارگردان نیست. هر قدر دود موتور حاج‌کاظمِ آژانس شیشه‌ای برای من روح‌افزاست، حاتمی‌کیا هم برایم مهم است. هم خودش، هم نگاهش و هم این سیر تحولش. پس نقد چ، نقد یک فیلم نیست. و البته بنده از این عرصه – عرصه نقد را میگویم – چیزی نمیدانم. این سیاهه فقط یک دردودل است.

راستش عزمم برای نوشتن در مورد این فیلم آنقدر که الان دارم مینویسم، جزم نبود اما نوع توجه‌ها برایم جالب آمد و دلم خواست که چند خطی در این رابطه قلمی کنم؛ توجه‌هایی که گاه از قشر حزب‌الله بعید بود و گاه محاسباتم را در مورد روشن‌فکرمآبان بهم میریخت. و این البته حاصل قلمکاری است که حاتمی‌کیا نامش را شله گذاشته و ما هم – از سر اتفاق - با شله موافقیم.

خب، چند روز پیش فیلم چ را دیدم اما چرا دیدم؟ برخلاف بقیه فیلم‌های حاتمی‌کیا که بخاطر گل روی خودش قدم به سینما میگذاشتم، اولین و مهم‌ترین دلیلم برای دیدن این فیلم شخصیت پرستش‌سزای چمران بود. یقین میدانم که اگر در مورد این شهید عزیز حتا رضا عطاران – زبانم لال – چیزی میساخت، میرفتم و میدیدم. لیکن بر من در سالن سینما جز تعجب و اندوه هیچ نرفت. 

باید اعتراف کنیم که فیلم چ به شدت یک سینمایی کامل با همه ی عوامل مورد نیاز یک واقعه‌ی خیر و شر است. از نظر ساخت قوی و چهارچوب‌مند به نظر میرسد، و جلوه‌های ویژه برای مخاطب حیرت‌آور جلوه میکند. البته بعضی آتش‌ها و افزودنی‌های رایانه‌ای به شدت تصنعی به چشم می‌آمد اما در کل و برای دقتِ نظر عموم خیلی خوب بود. 

از سالهای دبیرستان با این شکوه عرفان آشنا شدم و انس گرفتم. درباره‌اش بسیار خواندم و بسیار شنیدم اما هیچ قبول نمیکنم که چمران قصه‌های من با چمران حاتمی‌کیا تطابق نسبی داشته باشد.  چمران قصه‌های من در زمین جبهه‌ی اهواز به جای کت‌وشلوار لباس رزم به تن دارد، چه برسد به پاوه که نه زمینش زمین است و نه هوایش هوا و نه دشمنش عاقل. چمران قصه‌های من بازرگان‌ها را با اصل خودشان روبرو میکنند، نه اینکه وصالی را به این پرسش برساند که تو از بازرگانی یا از خمینی! چمران قصه‌های من وقتی تمام شهر از جدایی‌طلب و منافق رنگ بی‌رحمی گرفته، حرف از مدارا نمیزند. چمران قصه‌های من، چریکی دنیا دیده است، سوریه و لبنان میتوانند شهادت بدهند، چمران قصه های من جنگ را تا یک پستوی زیر زمینی که از کاه سنگر ساخته‌اند، به انفعال نمی‌کشاند. چمران قصه‌های من پا به عرصه‌ی مذاکره با منافق – آن هم منافق؛ آخر کجای عالم منافق منطق داشت، هویت داشت که باهاش مذاکره کنند، که پاوه دومی‌اش باشد؟! – نمی‌گذارد. 

آقای حاتمی‌کیا ببخشید که چمران تو را چ خطاب میکنم، تو هم همین کار را با چمران من کردی!
فیلم که شروع شد، فریبرز عرب‌نیا را دیدم که این بار برای من چمران شده است. دل توی دلم نبود ببینم و بشنوم ازش که انگار چمران است و گویی آماده بودم برای عاشقانه با چمران؛ اما چشمتان روز بد نبیند، چیزی نگذشته بود که اولین سوتی را در لباس چمران به فرمان حاتمی‌کیا داد: خطاب به یک سپاهی که میخواهد یک چهارپا را از خون‌ریزی و درد شدید خلاص کند، می‌گوید مگر تو خالق او هستی که میخواهی جانش را بگیری؟ بهتر است درمانش کنی. انگار او دکتر قریب است!! و سرش را می‌اندازد پایین و میرود. و البته این همه‌ی آن چیزی است که در این فیلم اتفاق می‌افتد و حاتمی‌کیا شاید ازش خبر ندارد.

چ 1

حاتمی‌کیا میخواهد برای ما از اثر خردورزی و مصالحه‌جویی در برطرف کردن آتش جنگ و فتنه‌ها بگوید. پس سراغ چمران میرود. او را که شخصیتی عالم و خردورز و عارف یافته و یافته‌ایم، به صحنه‌ی فیلم خود می‌آورد و برشی از زندگی او را انتخاب میکند و شروع میکند به ساختن و حرفهای مورد علاقه‌اش را در دهان او میگذارد، او که دستش از این دنیا کوتاه است. مثلن – با اینکه میدانیم چمران به قول خودش چون ماهی می‌غلطید در مبارزه – آقای چ را تا مرز کسل به نظر رسیدن پیش می‌برد که یعنی او خیلی انسان آرامی است. معلوم می‌شود خود کارگردان آرامش را در چرت می‌بیند. حاتمی‌کیا میخواهد بگوید که رزمندگان ما برای مبارزه با منافقین از عقل بهره‌ها می‌بردند و جنگ را آخرین راه میدانستند اما نمیداند که این معنا با گرفتن اسلحه و ممانعت از دفاع و با چرت و بی‌حسی و لباس پلوخوری حاصل نمیشود. فکر میکنم حاتمی کیا دلش لک زده برای کف و سوتِ مخاطبانِ نوکِ‌دماغ‌بینِ از خود راضیِ تهرانیِ بالاشهرنشین که حرف آنها را زده که هر کس لباس دفاع به تن دارد، عقل از سرش پریده و بی‌ترمز از طوق قرمز دور گردنش فرمان میگیرد. 

خب، چه اتفاقی می‌افتد در ادامه‌ی فیلم؟ در ادامه‌ی فیلم هیچ اتفاق خاص دیگری نمی‌افتد، همه‌ی فیلم، بی آنکه ابراهیم و دوستانش بدانند، همان صحنه‌ی ممانعت و کسالتی است که در مورد آن حیوان زبان‌بسته از سوی چ رخ داد. آقای چ در پاوه از مقاومت و اسلحه به دست بودن گروهی از رزمندگان سپاه انتقاد میکند و سعی میکند برای نجات آنها راهی را انتخاب کند که نه در هیچ سند تاریخی وجود دارد و نه عقل آن را می‌پذیرد. سر آخر هم با انتقال مزمن مجروحان از این سوی شهر به آن سوی دیگر، هربار جایی را نشان منافقین میدهد که بیایند بگیرند و بگیرند و بگیرند. در واقع آقای چ سر پاوه ی زبان‌بسته همان بلایی را آورد که سر آن زبان‌بسته آمد. نه اجازه داد مقاومت کار خودش را انجام دهد و نه روشی که پیشنهاد میداد، نتیجه‌بخش بود و نه به پیشنهاد خود جامه‌ی عمل پوشاند...

راستش باید بار دیگر به تدبیر امام احسنت گفت بابت آن پیام طوفانی؛ اگر نبود آن پیام امام معلوم نبود حاتمی‌کیا چطور میخواست آن باریک‌تر از مو را جمع بکند. فرض کنید شهر پاوه به دست منافقین افتاده و فقط چهار تن از رزمندگان در کنجی از یک زیرزمین، از کاه سنگر ساخته‌اند و منتظرند که دموکرات‌های مست چهار پله را بیایند پایین یا نیایند و این ساختمان را هم به عاقبت دیگر خرابی‌ها بکشانند که یک دفعه نمی‌آیند و نمیکشانند و می‌روند و نشان می‌دهند که معجزه هنوز هم می‌تواند اتفاق بیفتد... (تعجب دوباره ی خودم! حضار که هیچی!)


چ 2


میخواستم کمی از حاتمی کیایی بگویم که این روزها برداشت کرده‌ام؛ ابتدائا بازگشت ایشان به عرصه‌ی فیلمهای با سر و ته دفاع مقدسی را تبریک عرض کنم و در ادامه از حاج کاظمش سخن به میان آورم. از اسپند روی آتشی حرف بزنم که سرفه‌های عباس را توان نداشت. از اینکه چقدر حاج کاظم برای ما ملموس بود و یک روزی نقش اول بود و محوریت داشت و امروز شهید اصغر وصالی کسی شبیه حاج کاظم، یک جوان تندرویی است که باید با لبخند و جواب‌های کلی آرامش کرد. یک جوان بی‌ترمزی است که سعی شده با کارهای آقای چ قلابی بودنش مشخص شود. یک جوان پر هیجان که آرامش آقای چ مثل آبی است به آتش او... اما هر چه بیشتر یک جوان، یک جوان میکنم، بیشتر لمسش میکنم و کمتر آقای چ را میفهمم. برای من اصغر وصالی چمران‌تر از آقای چ بود. 


در هر صورت چ حتا نزدیک‌های چمران هم نبود، چه برسد به اول چمران. با بی‌رحمی شاید بتوان گفت چ مثل چرت... بخاطر همین بود که با شله موافق بودم! اتفاق غم‌انگیزی که برای مخاطبان ساده‌ای چون من می‌افتد، این است که برایمان هم مختار و هم چمران یکجا خراب شد...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۰۱
m. r.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">